گروه فرهنگی و هنری ایلیا

یه وبلاگ گرم و تخصصی

گروه فرهنگی و هنری ایلیا

یه وبلاگ گرم و تخصصی

روزنامه اعتماد ملی

نگاهی به نمایش <مش کاظم حلبی یا خیر نبینی سعیده> نوشته و کار فرهاد نقدعلی؛ یک اجرای تک نفره


نویسنده: رضا آشفته


    نمایش <مش کاظم حلبی یا خیر نبینی سعیده> به نویسندگی و کارگردانی فرهاد نقدعلی، یک اثر تک نفره است. این نمایش برخلاف مونولوگ هایی که اغلب از سوی کارگردانان ایرانی کار می شود، از ضرباهنگ ظریف، دقیق و جذابی برخوردار است. همین نکته باعث می شود که برخلاف آثار تک نفره ای که به صحنه می آید و دیده نمی شوند، در وهله اول مدنظر تماشاگران قرار گیرند.
    
    
    ایجاد ضرباهنگ در یک نمایش تک نفره کاری بسیار سخت است، برای آنکه در نمایش های چند نفره ضرباهنگ در بده و بستان ها و چالش های فکری، حسی و گفتاری و رفتاری به منصه ظهور می رسد و با حذف این امتیازات یک بازیگر باید تمامی بار دراماتیک را بر دوش بکشد تا بتواند تماشاگر را راضی نگه دارد.
    
    
    ضرباهنگ در <مش کاظم حلبی یا...> براساس تنوع در نحوه ارائه آوازهای میانی هر تابلو، گفتارهای متن و روایت های متنوع، لحن و نحوه بازی علی برنجیان و تقطیع نورها و کم و زیادشدن آن ایجاد می شود. نوعی هماهنگی بین نور، بازی و موسیقی و صدا به نحو مطلوب و دقیقی دیده می شود. گویی یک قصه چندپاره با لحنی لطیف به گوش می رسد! یا آوازی بلند خوانده می شود و یا...
    
    
    همین دیده شدن حسن کار محسوب می شود، وگرنه نمایش اصلادیده نمی شد و نمی توانستیم درباره تکنیک های آن مطلبی بنویسیم یا بر نکات ضعف و قوت آن نکته سنجی کنیم.
    
    
    <مش کاظم حلبی...> متنی دارد که بر پایه تصادف یا تقدیر شکل گرفته است. یک دختر و پسر که فرزندان مادر و دختری هستند، به دلیل آنکه مش کاظم از همسرش فقط فرزند پسر می خواهد، جابه جا می شوند. این نوع موقعیت ها را از ابتدای پیدایش متون نمایشی در یونان باستان که بر پایه تقدیر شکل گرفته اند بارها به عناوین مختلف دیده ایم و خوانده ایم. جابه جایی خلیل و سعیده، وضعیت زندگی این دو را تحت الشعاع خود قرار می دهد. خلیل می پندارد که اگر نوه پدر فعلی اش باقی می ماند، از این همه بلاو مصیبت مبرا می شد و همین باعث می شود که در واگویی تمامی لحظات زندگی اش تکه کلام <الهی خیر نبینی سعیده> را بارها تکرار کند. این موقعیت باورپذیر است، اما از لحظاتی برخوردار است که منطقی بیرونی و حقیقی برای بودن آن نیست. مثلادر لحظاتی که خلیل از ته چاه بیرون کشیده می شود و با جمجمه به <بودن و نبودن> شکسپیر اشاره می کند، نمی تواند بیانگر شخصیت او باشد. مگر آنکه از قبل به لزوم مطالعات تئاتری و هنری این شخصیت تاکید می شد. یا حضور دو ماهه ی خلیل در ته چاه تپه مرغی برای یافتن اشیای عتیقه و باستانی باز با تردید شدید روبه رو می شود. اگر هم چنین لحظاتی باورپذیر باشد، باید نحوه روایت و بازی دلالت بر این حقیقت مانندی داشته باشد. در اجرای فعلی این لحظات شبیه یک خرده موقعیت فانتزی است که نمی تواند بر باورکردن آن کمکی کند. همچنین به لحاظ فکری نیز ژرفایی در بین متن دیده نمی شود، آنچه بیان می شود، در سطح ذهن را درگیر موقعیت می کند. بی آنکه ما از موقعیت فعلی سعیده اطلاعی داشته باشیم، فقط می شنویم که مدام باید لعن و نفرین شود. مادر سعیده که بیوه شده است، به عقد یک مرد عرب درمی آید و سعیده به همراه مادرش از تهران به دیاری ناآشنا کوچ می کنند. موقعیت خلیل هم پارادوکسیکال است. مثلادر شب عروسی اش، در حالی که نیمی از صورتش را آرایشگر تراشیده است، با خبر فوت پدرش روبه رو می شود. حالااو در مراسم عزای پدرش به بیان مصیبت ها و اتفاقات زندگی اش می پردازد. شاید مخاطب و شنونده او تماشاگران باشند و شاید او به عنوان یک شخصیت روان پریش در خلوت خود با خود کلنجار می رود. همین تردیدها هم ریشه در پردازش شخصیت در متنی دارد که اگر به طور کامل پرداخت می شد، در زمان اجرا نیز راحت تر در نگاه تماشاگر قابل درک و دریافت می شد.
    
    
    کارگردانی در <مش کاظم حلبی یا...> حرف اول را می زند. فرهاد نقدعلی به همه عناصر توجه داشته است تا از تلفیق آنها اجرایش را سروسامان بدهد. وقتی او یک صحنه خالی را مدنظر قرار می دهد، باید این فضای خالی توسط بازیگر، نور و صدا پر شود. علی برنجیان با لحن و حرکت از عهده ارائه نقش خلیل به عنوان یک آدم بخت برگشته و بدشانس برمی آ ید او که نمی تواند از دایره تقدیرات بگریزد، چاره ای جز لعن و نفرین سعیده ندارد. علی برنجیان هم تابع متن و کارگردانی بوده و در عین حال از خلاقیت فردی نیز غافل نبوده است.
    
    
    او باید 45 دقیقه در حالت نشسته، خرده روایت های متنوعی را نقل کند که ترکیب آنها منجر به تحلیلی درست از شخصیت و موقعیت خواهد شد.
    
    
    جاذبه این روایت به نحوه ارائه آنها بستگی دارد. آدمی که با فراز و نشیب های بسیاری در زندگی اش مواجه بوده است. وقتی با نقطه آغازین سرنوشت خود - یعنی جابه جایی با خاله اش - پی می برد، به لحظه انفجاری و طغیان علیه خود و ویرانگری پا می گذارد. علی برنجیان مدام به لحن صدا توجه می کند، از ریزترین حرکات دست و میمیک های چهره غافل نمی ماند تا در طول اجرا بتواند بر تناقض در بازی و زندگی اش تاکید کند.
    
    
    روزبه حسینی، کارگردان این بار به عنوان طراح و دراماتورژ در کنار فرهاد نقدعلی، قرار گرفته تا از اشتباهات احتمالی بکاهد و زبان اجرا را برای مخاطب تعدیل و تلطیف کند. این اتفاق در این همکاری مشهود است و به عینه شاهد یک اجرای تک نفره جذاب هستیم که مدام چشم و گوش را برای دقیق شدن در آنات نمایش قلقلک می کند.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد