گروه فرهنگی و هنری ایلیا

گروه فرهنگی و هنری ایلیا

یه وبلاگ گرم و تخصصی
گروه فرهنگی و هنری ایلیا

گروه فرهنگی و هنری ایلیا

یه وبلاگ گرم و تخصصی

نقد نمایش بوق در روزنامه کیهان




نویسنده: کامل نوروزی

بوق بیش از آنکه یک نمایش باشد، یک گزارش است، متن فاقد جنبه های دراماتیک است و از پراکندگی موضوعی رنج می برد، چنین مواردی را می توان در صفحات روزنامه ها به وفور یافت، و با خواندن آن به آگاهی بیشتری رسید. اما چرا و بر مبنای چه انگیزه ای فرهاد نقدعلی، چنین گزارش کلیشه ای و تکراری را به یک نمایش سطحی مبدل کرده، سؤالی است که در ذهن حقیر بی جواب مانده است. البته اشکالی را نمی توان در این وضعیت دید، اما آیا همه معضلات و مشکلات اجتماعی را می توان در یک گزارش جای داد؟ آیا نباید یک گزارش حاوی شروع، میان و پایان باشد؟ اگر چنین است، پس چرا این گزارش (نمایش) از این قاعده مستثنی است؟
آیا وحدت موضوع امری بدیهی در یک گزارش نیست؟ پس چرا این گزارش (نمایش) فاقد وحدت موضوع است؟ بی شک یک گزارش قرابت ویژه ای با یک نمایش دارد و مهمترین مسئله، وحدت موضوع است، اگر در یک گزارشی پراکندگی موضوعی، وجود داشته باشد، آن گزارشگر قادر به ارائه نتیجه واحدی نخواهد شد و بالطبع اگر در نمایشی نیز وحدت موضوع حاکمیت نداشته باشد، نویسنده نیز اسیر در پراکنده گویی ها خواهد شد و نخواهد توانست، نتیجه واحدی را ارائه دهد. متن گزارش (نمایش) بوق دقیقا از چنین مواردی رنج می برد و بر همین اساس نمی توان آنرا یک نمایشنامه دانست.
فرهاد تجویدی به عنوان دراماتورژ و کارگردان کار، سعی و تلاش فراوانی کرده تاگسیختگی های موجود در درون متن را به سمت و سوی یک انسجام و وحدت سوق دهد اما پراکندگی ها به حد و اندازه ای است که علی رغم رنج ها و مرارت های کارگردان و دراماتورژ، نتیجه ای معکوس ارائه می شود و آن گونه که باید اجرا، به دل نمی نشیند.
کارگردان با حذف حاشیه های متن و اضافه کردن یک یا دو تیپ در اجرا، می کوشد وحدت موضوع را حاکمیت بخشد و معضلات و مشکلات مادی انسان معاصر را ناشی از عدم ارتباط با مصدریت الهی قلمداد سازد، اما تعدد موضوع و از هم گسیختگی های درون متن آنقدر زیاد است که تلاش دراماتورژ و کارگردان را نیز به حاشیه می راند و طرح موضوعی اساسی که گریبانگیر انسان امروز شده و ظاهر را بر باطن و مادیت را برمعنویت، ترجیح داده به هرز می رود و نتیجه حاصله در فصل پایانی کار نامفهوم و بیهوده جلوه گر می شود.
فرهاد تجویدی اگر دراماتورژی کار را به فرد دیگری واگذار می کرد، شاید اجرایی پسندیده تر و مقبول تر را در معرض دید دریافتگران قرار می داد.
اگر چه تلاش های بی وقفه او را در امر کارگردانی نباید، نادیده انگاشت چرا که او در این زمینه کاری متفاوت ارائه داده است و بازی های خوبی از بازیگرانی که چندان سابقه ای در امر بازیگری ندارند، گرفته است، حس و حال بسیاری از بازیگران به حس و حال حقیقی آنان شباهت دارد و در حقیقت آنان در این کار، تقلید نکرده اند، هر آنچه را که کارگردان به لحاظ شناخت درونی و برونی، به آنان القاء کرده، بروزداده اند و این شیوه کارگردانی را می توان، قابل تقدیر دانست.
علی برنجیان درتیپ راننده بسیار خوب ظاهر می شود و با آوازهای حزین و غمین، دریافتگران را به عمق کار می کشاند. سعید شیری ایفاگر تیپ پهلوان به دور از اغراق هایی که دارد، توانمندانه، تجلی می یابد و تداعی پهلوان پنبه ها را بسیار زیبا، در اذهان پدید می آورد.
مهدی قاهری در قالب خلیل، لحظات تاثیرگذاری را برجای می گذارد و با حرکات خاص خود می کوشد، ارتباطی منطقی را ایجاد کند.
مهدی میرجوادی به همراه پسرش محسن میرجوادی، در ارائه تیپ های مورد نظر، درخشش چشمگیری دارد.
گیتی قاسمی که به عنوان بازیگر نقش زن و طراح لباس در این نمایش حضور یافته، تا حد زیادی توانسته توانمندی های بالقوه خود را به فعل درآورد.
بقیه بازیگران نیز بر مبنای هدایت کارگردان تلاش و کوشش وسیعی کرده اند، تا بازی های مقبولی ارائه دهند و برش هایی از معضلات و مشکلات اجتماعی را به منصه ظهور برسانند.
طراحی صحنه که توسط کارگردان انجام پذیرفته، گاه، به سمت و سوی اکسپرسیون رهنمون می شود و گاه،سبک وسیاق رئال به خود می گیرد و چنین طراحی صحنه ای در پشت چراغ قرمز و خطوط سفید عابر پیاده، مقبول و پسندیده است، هر چند که چراغ قرمزی هرگز روشن نشد، اما گام هایی در خطوط قرمز به حرکت درآمد و گاهاً، اندام هایی را لرزاند.
شعر و موسیقی سعید همایی یکی از نکات برجسته ای است که در این اجرا، نمود درخشانی دارد، اگر چه با کل موضوع اثر، ارتباط مستقیمی برقرار نمی کند، اما جذابیت های موجود در درون شعر و موسیقی، منفک از اجرای نمایش، تاثیری را که باید، بر روح و روان، می گذارد.