گروه فرهنگی و هنری ایلیا

گروه فرهنگی و هنری ایلیا

یه وبلاگ گرم و تخصصی
گروه فرهنگی و هنری ایلیا

گروه فرهنگی و هنری ایلیا

یه وبلاگ گرم و تخصصی

نگاهی گذرا به فیلم شهر گناه ساخته ی روبرت رودریگوئرز

قبل از هر چیز باید اذعان کرد دیدن فیلم . به دلیل ساختار خارج از چهارچوب فیلم دیدن ، در شروع باعث ایجاد حس اجتناب از پیگیری اتفاقات بعدی است ، ولی با کمی صبر و حوصله به خرج دادن و دیدن تکه های پازل اثر، رقبت بیشتری برای ادامه ی دیدن آن پیدا میشود .
نریشن های طولانی از همان ابتدا چنان در ارائه ی اثر سنت شکنی میکند که در کنار تصاویر رایانه ای به علاوه طراحی نماهای بازی های رایانه ای که بشدت در آن به چشم میخورد، همراه با رنگ پردازی های ابداعی، فضایی کاملا متفاوت با دیدن یک فیلم را تداعی میکند ، تا جایی که ارتباط برقرار کردن با این نور و رنگهای غیرعادی ونریشن های بی وقفه کمی سخت و غیر معمول است ، و شاید به نظر آید که به تماشای یک اثر کاملا سرگرم کننده مشغولیم .
مجموع این ساختار غافلگیر کننده در کنار محتوای خشن ، سیاه و محتوم نیز مزید بر علت است تا اینکه به دیالوگ یا همان نریشن هارتیگان با بازی بروس ویلیس میرسیم : یه پیرمرد میمیره ، تا دختر کوچولو زنده بمونه .
فضای ذهن کمی عوض میشود ، ولی قصه رها شده و داستان مرد گنده ی بد قیافه و گلدی شروع میشود ، اینبار چیزی که برای دیدن فیلم مخاطب را جذب میکند ، چهره و اندام غیر معمول – مارو - است که با یک مشت قادر است هر حریفی را روی زمین پهن کند و جالب اینکه هیچ حریفی قادر به عرض اندام در مقابل او نیست ، و این حس کم کم در ادامه پردازش قصه و ساختار و شخصیتش قابل تفهیم و پذیرش میشود ، حتی در لایه های طنز و افرادی که محتوم به شکست مقابل مارو هستند که نمی دانند در مقابل چه غول بی شاخ و دم و نخراشیده ای قرار گرفته اند .
قصه در نهایت قساوت و خشونت ادامه پیدا میکند تا جایی که به این نتیجه میرسی : چه بهتر که از رنگهای غیر معمول استفاده شده تا کمی راحت تر ادامه ی آنرا دنبال کنیم ، چون واقعا دیدن این همه خون و خونریزی با رنگ طبیعی بسیار مشکل بود .
تکه بعدی قصه شروع میشود و تقریبا به این نتیجه میرسی که فیلم اپیزودیک است ولی باز پیش بینی سخت و با تردید همراه است و دوباره قصه بی بند و باری شهر قدیم و فرو رفتن پلیس شهر در فساد و خشونتهای پی در پی ، این بار تعلیق عجیبی در ذهن بوجود میاورد ، تا جایی که به نریشن ها عادت کرده ، با این روایت قصه کنار آمدی و از این که صحنه ها با این طراحی و رنگ در معرض دید قرار دارد خوشحالی که واقعیت ها از چه منظری مشخص است.
سرراست باید گفت که محتوای فیلم بسیار سیاه و تلخ است تا جایی که شوخی ها نیز هنگام کشتن های مدام و تیراندازی ها کمی به مسیر خروج از یکنواختی این کشت و کشتار کمک میکند ، در این محتوای قصه هیچ خدایی وجود ندارد ، مخاطب دائما در حال دیدن
صحنه های خشن ، توطئه و دسیسه و ناامیدی های مکرر ، که همه در بین درگیری و خونریزی است مشغول است . در واقع این شکل ساختار کمک بسیاری در هضم مضمون و محتوای اثر و دیدگاه سیاه نویسنده و کارگردان است . دیدن این همه صحنه های زشت از کادر غیر واقعی بازی های رایانه ای و تک شوخی ها ، ملموس تر است .
وقتی هارتیگان دوباره به ادامه ی فیلم باز میگردد ، تازه تعلیق اصلی شروع میشود ، چون همه چیز به تکمیل شدن کامل پازل کمک میکند و بیننده سرسختانه با دقت در حال واکاوی داستان است ، تا قصه بهم ریخته ای که شاید فکر میکرد اپیزودیک است را کنار هم گذاشته و کامل کند تا به قصه ی واحدی برسد .
سناتوری که دروغ گفتن را مظهر قدرت خویش میداند ، سمبل آمریکایی دورویی و تزویر است که کاملا به نحوه ی برخورد خویش با مردم اعتراف میکند ، و این ورق نیز در کنار صفحه های قبل ، تنفر سازندگان اثر از جامعه خود را که کامل کننده ی نام شهر گناه برای فیلم است را تداعی میکند ، شهری در فساد و بی بند و باری ، دروغ و دورویی و خشن و سیاه که ترجیح میدهی در قالب یک تصویر مجازی به تماشایش بنشینی تا فشار ناشی از این همه پلشتی باعث فرار از واقعیات نشود .
سرانجام کورسوی امیدی شکل میگیرد ، هارتیگان که در بدترین شرایط هشت سال زندان را تحمل کرده تا زندگی دختر کوچکی را نجات داده باشد و یکی از زخم های بی عدالتی است ، وقتی برای یافتن تنها چیزی که در زندگیش مانده ( نانسی کوچولو ) اعتراف دروغی را کرده ، و از زندان آزاد میشود ، حاضر نیست تمام رنجها و محنتهای خود را، حتی با حس عاشقانه ی نانسی عوض کند . نانسی عاشق هارتیگان است ، عاشق اخلاق و منش او در اقیانوس بحران اخلاق ، نه عاشق شکل ظاهری و فرتوتی اش . ولی هارتیگان تن به این عشق نمیدهد تا قدرت توان ایستادن حقیقت اخلاقش را ثابت کند، و حتی سرانجام بعد از نجات دوباره ی نانسی خودکشی میکند تا دوباره به نریشن : یه پیرمرد میمیره ، دختر کوچولو زنده میمونه ، برسد .
....... و دوباره در انتهای فیلم ، قتلی در حال وقوع است ، و طعمه در دام شکارچی در آسانسور یک بیمارستان ، تا جایی که جمله ای از فیلم به خاطره باز میگردد : جهنم وقتی که هر روز از خواب بیدار بشی و حتی ندونی برای چی زنده ای !
این دیالوگ مارو است ، مردی که توان ایستادن در مقابل یک لشگر را داشت ، واقعا معلوم نیست چه بلایی بر سر انسان های دیگر این اجتماع میاید !

فروردین85
علی برنجیان


برای حسین پناهی

و این سیگار متبرک ملعون
میترکاند یکی یکی
حفرات ریه هایم را
تا شاید
شمارش معکوس
آغاز شده باشد
بر این مقصود بی مقصد

جشنواره تئاتر "پلاک سرخ" مهرماه برگزار می‌شود

دومین جشنواره تئاتر "پلاک سرخ" به همت معاونت فرهنگی و تبلیغی ناحیه مقاومت بسیج مالک اشتر مهرماه در فرهنگسرای خاوران برگزار می‌شود.

علی برنجیان نایب رئیس شورای تخصصی تئاتر ناحیه مقاومت بسیج مالک اشتر در این باره به خبرنگار مهر گفت: فراخوان دومین جشنواره تئاتر پلاک سرخ اواخر خردادماه در سطح پایگاهها و حوزه‌های بسیج مالک اشتر منتشر شد و آثار مورد تأیید مرحله بازخوانی طبق جدول تعیین شده مورد بازبینی قرار می‌گیرند.

وی افزود: این جشنواره با موضوع اصلاح الگوی مصرف از 27 تا 30 مهرماه در فرهنگسرای خاوران برگزار می‌شود. دوره اول جشنواره سال گذشته در سطح حوزه‌های مقاومت بسیج ناحیه مالک اشتر برگزار شد.