گروه فرهنگی و هنری ایلیا

گروه فرهنگی و هنری ایلیا

یه وبلاگ گرم و تخصصی
گروه فرهنگی و هنری ایلیا

گروه فرهنگی و هنری ایلیا

یه وبلاگ گرم و تخصصی

برای همیشه

همیشه چرت و پرت برای گذران هست ! همیشه آنقدر خزعبلات داری تا این قسمت مانده از این کیک و نفس زندگی را در آن سیر کنی... دوران باشی ... سیال ... خفه گون
هیچ وقت نتوان یافت راز قسمت کیک گونه چیست ؟ چه اگر کیک را از ملغمه آگاتا کریستی با جمله ای مانفیست گونه از امیر مومنان در هم چیده باشی !!!!!
خاطرم هست جایی از کریستی رحمت اله علیه خوانده بودم که از واژه ی عشق ، فقط برش کوچک کیکی نصیب مردان خواهد شد و باقی را چون حاتم بخشی شرقی خودمان به جماعت ضعیفه بخشیده بود که آن هم محیر العقول نبود چون خود نیز بسان بقیه جماعت همسانش نیمی از خرد خود را در ازل جای بگذاشته بود !
حال اگر این چند خط را صغری چینی سنتی در فلسفه دان ها فرض کنیم ، کبری آن چیزی نمیشد جز مانفیستی از امیر که گفته بود ما فقط در قسمت کوچکی از دنیا هستیم و تازه بعد از مرگ خواهیم دید چه وسعتی در مقابل ماست !
اینجای قصه که رسیدم نه صحبتی از سمت و سوی حنای دلاک باشی فرهاد نقد علی بود و نه پاسبان و گزمه ی مست خراب کن پروین . اینجا فقط سفسطه و پریشانی ذهنی بود که شاید فکر میکرد وجدان دردش جعل مانفیست امیر است که کمی روی جمله بندی هایش ویراستاری کرده یا توهین به جنسیت آگاتا ی خودمان .
اینجای قصه تازه اول داستان بود . وقتی کلاغ را پاره پاره تا آخر داستان از بالای هر آویزی آویزان میکرد ... میکردیم ... وقتی بالا و پایینی متصور نبود میشد : مقصود بی مقصد حسین پناهی . این دهشتگاه همان آوردگاه بولشویک گونه ایست که همه چیز برای من ... ما ... ابزار است و بس . من نه تنها کلاغ بل هر پف ... را دم بریده و پوست کنده تا ته قصه خواهم برد . نه تنها تشنه بل باسن لخت !
این قصه ی ما بود که دیدیم هم اکنون
از با و الف تا سفر قاف و ته نون .
وقتی پرسش ها قبل از ظهور و حضور محو میشوند انتظاری از اتفاق تازه ای نیست . چیزی که نیامده برود زایشی سندرمی است از نوزاد نارس . عقب ماندگی ما از عقب افتادن در ساعت خلاصی از پیشاب گذشته ! . افتضاح قضیه اوریکای زمانی است که درک کنی که از خودت هم عقبی و هر چه سر پا هم گریه کنی به اقبالت ، هیچ چیز درست نمیشود که نمیشود .
خب پس من نیز بسان همه مردمان جهان مینویسم :
بنام خداوند دیو سپید
خداوند اکوان و دیو آفرید
قسم به پاره پاره های مشقهایم
قسم به ناهمگونی سطور جملاتم
قسم به تمام آن چیزهایی که نداشته ام
نشسته ام به التماس لحظه ای حیات
به پرستیدن سخیف ترین ذرات هستی
......

نظرات 1 + ارسال نظر
آآفتاب جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 04:56 ب.ظ

و چه سخنان آشنایی......شاید بعضا دل ادم واسه این خزعبلات هم تنگ میشه....پیروز باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد