و مثنوی هزار بار به روی ذهن پر کشید
و دستهای خسته ام به واژه ها سرک کشید
و ناگهان هجوم تو
چو سایه گون زبانه شد
روانم از هزار روزنه گریخت
و آئینه شکست و مرد
غزل غزل نوا شدم
من بر من بی من عاشقم یعنی چه ؟
دلم
دلم برای خواندنت هزار بار رفته است
تو ای چکامه ی بلند
تو ای بلند قامتم
ترنم هبوط من
طراوت سپید من
تویی که دوست دارمت
بخوانمت
بخوانمت
به سوز حافظ فقید !
غزل غزل بخوانمت :
اگر آن ترک شیرازی ، به دست آرد دل ما را
به ناز قلب او بخشم ، روان هر اهورا را !
شاید نفهمیدی که من بی اون که تو چیزی بگی
سپردمت دست خدا که بی خداحافطی نری
خوشبخت باشی
خداحافظ
اگه صاحب این قطعه ای که خوشحالم خوبی و سالمی و برات ارزوی خوشبختی میکنم . امروز که تازه توی دهه ی سوم آذریم این نظر رو دیدم و نمیدونم توکی جواب منو میبینی