گروه فرهنگی و هنری ایلیا

گروه فرهنگی و هنری ایلیا

یه وبلاگ گرم و تخصصی
گروه فرهنگی و هنری ایلیا

گروه فرهنگی و هنری ایلیا

یه وبلاگ گرم و تخصصی

برای آخر اردیبهشت

پدرم وقتی نیست
قصه ی آدم حوا کشک است
داستان ازلی یک پوچی است
قطعه ای خاک برایم فهم است

پدرم وقتی نیست
قصه هایم همه بی پایان اند
دستهایم نه ی بی اصرارند

پدرم وقتی بود
باز دنیای سرم خالی بود !
قصه ام یک خط کمرنگ و یواش
مشق هایم همه تکراری بود

پسرم گریان است
گریه هایش گذر بی تابی است
قصه ی بودن او چون پدرم
آینه ای ابتر و گنگ و عالی است !

این همان مرز بهار و ملسی است
رمزی از آینه ای که هستم
مصرعی لاغر و گیج وخسته
ماست وش دهشت ذاتم ! ، رقصم

پدرم وقتی بود
رنگ تاریخ هراسان وش بود
نسبت بودن و پوچی یک مو
خاکمان دور ز دنیا و زمین
و جدای اعصار
هیچ گه حتم نداشت

و زمانی که خودم را دیدم
نیمی از دفتر مشقم گم شد

لاجرم خاطره ای پس مانده
کنج این غور برایم مانده

این همان غایت و تاوان کج نسیان است
برگی از قائله ی گنگ هبوط
روی دوش من و ما وا مانده

حال وقتی پسرم می گرید
با خودآگاه ، هوای بدنم می لرزد
مزه ی قسمتی از قند گسی
شعله ور میکند آرام چپ دهلیزم
ناخود آگاه به اسلاف تنم میخندم
بی ثمر با پسرم میگریم

باز بازی کنم از نو نقشم
باز هم میدوم از نو ، رقصم

باز باید بروم تا مقصود
باز هم کوره رهی بی مقصد
باز من ماندم و کذب مقصود
باز من ماندم و راز مقصد




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد